حیاط خلوت
باران بهانه بود که تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی 
ساعت ۳:۳۰ دقیقه نیمه شب هجدهم بهمن ماه یکهزار و سیصد ونود و یک و ۳:۳۰ دقیقه بامداد نوزدهم بهمن ماه یکهزار و سیصد و نود و یک.
پشت میز تحریرم نشسته ام.
"هفت" تمام شده.
چای و خرمایم را خورده ام تا بدنم تا ۶صبح دوام بیاورد.
تبلت برای خودش٬برای فضای اتاقم٬برای شب٬برای سکوت شب و از تنهایی در آوردنم در این ساعت از شب/روز موسیقی پخش می کند و پخش می کند.
"چکیده" را نوشته ام٬"کلید واژه ها" را نیز.
سطر بعد می نویسم "متن مقاله"٬دو نقطه.روبرویش می نویسم:"ادبیات داستانی ایران" خط می زنم.
play list تب رسیده به "عادت" شادمهر گریه امانم نمی دهد.با موسیقی با بغض.با بغض با موسیقی هم آوا که نه با خودم زمزمه اش می کنم.تصاویری در ذهنم اکران می شوند و نتیجه اش می شود تعلیق مقاله نویسی و این یادداشت متولد می شود.
خیلی دوست دارم این روزها فیلم "دربند" پرویز شهبازی را ببینم.لعنت بر نداشتن وقت.پارسال یک طوری درگیر بودم امسال به گونه ای دیگر و حالا من در ساعت ۳:۴۱ مانده ام با Adele که حالا Sky fall اش را برایم از تب اجرا می کند.

هیچ وقت فکر نمی کردم رضا امیرخانی منجی ام شود.و بعضی از آدم ها نارفیق.به هر حال آدم در سختی ها اطرافیانش را می شناسد.
موضوعات مرتبط: دل نوشته
[ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۱ ] [ 10:9 ] [ مستانه ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
امکانات وب